مهدیهمهدیه، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 23 روز سن داره

هدیه ی بزرگ پروردگار

مهدیه جان ورفتن به نمایشگاه قرانی

دختر گلم چهارشنبه هفته ی پیش رفتیم نمایشگاه قرانی بعضی از غرفه ها برای بچه ها گل درست میکردن ومن برات یک گل گرفتم من وبابایی تومسابقه ی قرانی شرکت کردیم وبابایی برنده شد یک کتاب ویک ساعت ...
10 مرداد 1392

مهدیه جان وشبهای قدر

  روز شنبه من وتو وبابایی وعمو علی وزن عمو وحسین جون  افطار رفتیم حسینیه هیئتمون چون دعوت  شله بودیم از اونجا ما همگی به همراه پسر خاله ی بابایی رفتیم حرم  وداخل صحن جامع رضوی نشستیم همه کنار هم بودیم خیلی شانس آوردیم که درها هنوز بسته نشده بود وجا برای نشستن بود اونم کنار همدیگه تو با یک کوچولو هم قد خودت دوست شده بودی وباهاش بازی میکردی وهمش از این طرف به اون طرف میرفتی وهرکسی بهت چیزی میداد تا بخوری ولی متاسفانه اذیت میکردی برای همین دعا که تمام شد تصمیم گرفتیم قران به سر رو تو خونه از تلویزیون گوش کنیم ...
10 مرداد 1392

مهدیه جان وشب 21 رمضان و23

دختر نازم شب 21 رمضان رفتیم خونه ی یکی از همسایه ها افطاری  شله داشتن  عمو علی وزن عمو وحسین جون هم به همرها همسایه شون امده بودن بعداز افطاری اونا همه باهم رفتن حرم من وتو وبابایی باهم رفتیم حرم  اون شب درهای حرم روبسته بودن مجبور شدیم بیرون بشینیم کنار عمو علی وبقیه نشستیم تو خیلی اذیت کردی چون هم نسبت به شب نوزدهم شلوغ تر بود وهم تاریک تر برای همین بلافاصله دعا که تمام شد راه افتادیم به سمت خونه وبقیه ی مراسم رو از تلویزیزون گوش کردیم شب بیست وسوم کلا مراسم رو از تلویزیون گوش کردیم خدارو شکر امسال احبای خوبی داشتیم امام رضا دوشبش مارو طلبید ورفتیم حرم خدایا آخرین احیا مون نباشه خداوندا ماروعاقبت به خیرکن آ...
10 مرداد 1392

مهدیه جان ومسافرت

سلام به دوستان عزیز ببخشید چند روزی نبودم رفته بودیم مسافرت بیرجند روز سه شنبه هفته پیش ساعت 3بامدادحرکت کردیم به سمت بیرجند تاسری از فامیل وآقاجون ومادرجون که بیرجندهستن بزنیم یکراست رفتیم رویخت پیش آفاجون ومادرجون عمه جون  وشوهرعمه جون وخاله طوبی جون وشوهرخاله  وبابابزرگ ومادر هم امدن رویخت برای افطار اونجا بودن تاآخرشب اونجا بودن بعد رفتن بیرجند ماشب رویخت خوابیدیم وصبح رفتیم بیرجند کنار عزیزجون ومابقی فامیل روز اول ودوم دایی محمد ودایی علی وخاله جون وخانواده هاشون اومدن خونه ی عزیزجون افطاری  شب روز اول با اقامحسن وخانمشون وعمه جون وشوهرعمه رفتیم بیرون خیلی خوش گذشت روز سوم همگی خونه ی دایی محمد افطاری دعوت بودی...
3 مرداد 1392
1